سفر به ایتالیا - ونیز - جایی برای گم شدن

با اینکه نماد ایتالیا برج پیزا هستش یا از کولوسئوم به عنوان معروفترین بنای ایتالیا نام می برن ولی احتمالا شما هم مثل من وقتی نام ایتالیا رو می شنوید اول یاد ونیز می افتید. شاید یکی از دلیل هاش کارتون مارکوپولو بود که وقتی بچه بودیم از تلویزیون دو کاناله اون موقع ساعت پنج بعد از ظهر پخش می شد. این شهر با همه شهرتی که داره کمتر میزبان ایرانی هاست چون توی گوشه شمال شرقی ایتالیا قرار گرفته و در سر راه هیچ کدوم از کشورهایی که ایرانی ها بیشتر مشتاق به دیدنشون هستن قرار نداره. شاید یه جورایی نزدیک به اسلوونی باشه. ایرانی ها بیشتر میرن رم و فلورانس و از اونجا به میلان و بعد به سوئیس یا فرانسه. دلیل دومش هم اینه که شهر خیلی گرونیه, هر چند من دو روز اقامتم توی این شهر رو با 30 یورو تموم کردم.

ساعت 03:30 شب قطار از فلورانس به سمت بولونیا حرکت می کرد. همه هم اتاقی هام با توجه به اتفاقی که برام توی ناپل افتاده بود به من می خندیدند و می گفتن تو حتما از این یکی هم جا می مونی. خوشبختانه هاستل من تا ایستگاه قطار فقط 100 متر فاصله داشت. به موقع رسیدم به قطار. تخت گرفتم خوابیدم. توی بولونیا قطار رو عوض کردم. هوا کمی سرد بود. سوار قطار که شدم دیگه خوابم نبرد. همش به حرفهای دیروز اون فروشنده ایرانی توی فلورانس فکر می کردم: "الان نرو ونیز, تا دیروز که شهر یک متر زیر آب بود!"

بعد از چند ساعت رسیدیم به یه پل طولانی که جزیره های ونیز رو به سرزمین اصلی وصل می کرد. بعد از عبور از پل وارد ایستگاه قطار توی یکی از جزایر ونیز شدیم. اینجا بافت پیشرفته شهر قرار داشت. از اینجا به بعد هیچ خودرویی نه اجازه و نه توان وارد شدن بیشتر به درون بافت سنتی شهر رو نداشت. باد و بارون فلورانس کار خودش رو کرده بود. سرم یه کم سنگین بود. دماغم هم راه افتاده بود. به بدن دستور دادیم که نق نق نکند. اون بنده خدا هم صداش در نیومد تا رسیدم تهران بعدش مردم!

از ایستگاه قطار اومدم بیرون. جوووووون توی شهر مارکوپولو بودم و از اون زیباتر اینکه چیزی رو می دیدم که چند صد سال پیش اون میدید. ونیز دست نخورده ترین شهر جهانه (دومیش یزد خودمونه). تنها چیزی که به این شهر اضافه شده چراغ برق و قایق های موتوریه. بیرون ایستگاه یه کانال بزرگ بود و اون ورش چندتا ساختمون قدیمی قشنگ. خیلی خوشحال بودم. لبخند

قایق های محلی معروف به گندولا بر روی یکی از کانالها

باید می رفتم سراغ هاستلی که از قبل رزرو کرده بودم. تازه فهمیدم پیدا کردن یه نشونی توی این شهر عجب مکافاتیه. همه کوچه ها شبیه هم. تقریبا بیشترشون تنگ و باریک. اگه از یه جا دوبار رد میشدم نمی فهمیدم. با کمک چند نفر راه رو پیدا کردم. توی بعضی از کوچه ها تا چند سانتیمتر آب توی پیاده رو بود. شانس آوردم خدا دعام رو شنید. بالاخره با دعای گربه کوره بارون اومد! praying

هاستل کنار بزرگترین کانال ونیز بود. این طرف کانال, هاستل ارزون قیمت من و اون طرف هتل هیلتون با اتاق های شبی .... دلار. صاحب هاستل می گفت چند شب پیش جانی دپ با کشتی تفریحیش اومد اینجا و رفت توی اون هتل. البته افتخاری بود که کشتی اش رو این طرف کانال بسته بود! زنگ که زدم یه پسر کچل خوش تیپ مثل خودم اومد دم پنجره و خوش آمد گفت. اومد پایین در رو باز کرد و رفتیم بالا. اسمش ماسیمو بود. بالا که رسیدم گفت یه خبر خوب برام دارم: من ایرانیم! یهو ماسیمو شد میثم!!!! میثم با یکی دیگه از دوستاش اونجا هاستل داری می کردن. خیلی خیلی خیلی به من لطف کردن. به جای دو شب پول یه شب رو گرفتن. بعدا فهمیدم که جا نداشتن ولی وقتی دیدن من ایرانیم یه جا برام دست و پا کردن. میثم برام شام ایتالیایی درست کرد و چند ساعت کنار کانال با من نشست و از ونیز برام گفت. ممنونم میثم! لبخند   

هتل هیلتون اون ور کانال

هاستل خیلی تمیزی بود. تازه فهمیدم چرا از ده نمره 9 گرفته. هر دوتاشون خیلی با وسواس به تمیزی هاستل رسیدگی می کردن. تو اتاق من دو تا ایرلندی، یه دختر کره ای و یه زوج ژاپنی هم بودن. بعدا دوست دختر یکی از ایرلندی ها هم اضافه شد. وقتی فهمید ایرانیم ترسید راستش خیلی هم ترسید. به دوست پسرش گفت که می ترسم ولی دوستش آرومش کرد. این هم از برخی برکات ایرانی بودن. اما بقیه با من خیلی راحت بودن. تازه فهمیدم چرا میثم اسمش رو عوض کرده بود. اون یکی دوستش هم محمد بود که اسمش رو گذاشته بود الکس و شر ماجرا رو کنده بود.

کلا هم اتاقی های جالبی بودن. یکی از ایرلندی ها که پاش توی گچ بود ولی اومده بود سفر و اون پسر ژاپنی هم که تا صبح خواب اجداد سامورایی اش رو میدید و توی خواب هاراگیری می کرد!

بگذریم از این حرفها. از میثم یه نقشه و کمی اطلاعات گرفتم و راه افتادم. ونیز از معدود شهرهایی هستش که دیدم توش نقشه توریستی رو رایگان نمیدن. نقشه رایگان میثم خیلی بهم چسبید. نقشه رو گرفتم دستم و توی کوچه پس کوچه ها راه افتادم. خیلی زود فهمیدم که نقشه به هیچ دردی نمی خوره. هر کاری کنی گم میشی. پس با خیال راحت نقشه رو تا کردم گذاشتم تو جیبمو خودمو سپردم به کوچه پس کوچه ها و با تمام وجود گم شدم. نیشخند

        

مغازه محبوب من. خیلی این جور دکوراسیون رو دوست دارم
       

      

    

اثر بالا اومدن آب هنوز مشخصه
      

   

ظاهرا ایتالیایی ها ارادت خاصی به برج های کج و کوله دارن
  

       

به غیر از خود خیابونها که جاذبه اصلی شهرن یه سری مکانها رو توی سرم داشتم که ببینم. مثل کلیسایی که میگن خانواده مارکوپولو و احتمالا خودش توش دفن شده (هنوز ثابت نشده). چند تا پل معروف و میدان سن مارکو اصلی ترین و شاید یه جورایی بزرگترین فضای باز توی این شهر. اولین جایی رو هم که بهش رسیدم همین سن مارکو بود. هنوز یه کمی آب دریا توی یه سری چاله چوله ها مونده بود. چه شانسی آوردم که دو روز زودتر نرسیدم اونجا. ظهر هوا خیلی لطیف و خنک بود برعکس شب که باد سردی می اومد.



میدون سن مارکو که هنوز از آب دریا خیسه
      

کلیسای سن مارکو. بیشتر توریست ها توی این شهر میانسال هستن
     

پلی زیبا با مفهومی زشت: رابط بین کاخ دوک یا دادگاه با زندان. فاصله بین آزادی و اسارت همین چند متر ناقابله. به این پل می گن پل آه bridge of sighs یا به قول خود ایتالیایی ها Ponte dei sospiri فکر کنم کاملا این اسم برازنده این پله
       

درون کلیسایی که می گفتن خانواده مارکوپولو دفن شدن. البته هنوز هیچ قبری که این موضوع رو تایید کنه کشف نشده. کف کلیسا نشست کرده بود.   
     

یکی از معروفترین پلهای ونیز معروف به پل Rialto
      

نمایی از بالای پل Rialto
   

                    
ونیز شهر تنها بودن نیست. حتما باید با کسی که دوسش داری قدم بزنی, بنوشی و ببوسیش قلب. این تنهایی باعث می شد لذت با یه غم عجیب غریبی قاطی بشه و یه حسی به دست بیاد که نمیشه نوشتش. ونیز شهر هیجان نیست فقط آرامش. شاید واسه همینه که توریست های جوون توی این شهر کمتر دیده میشن. اصلا کلا به نظر میاد جوونهای بومی اونجا هم علاقه ای به موندن تو ونیز ندارن. میثم می گفت یه سری از ساختمونها خالین. مردمی که اونجان بیشتر برای سرویس دادن به توریستها اومدن و خیلی هاشون اونجایی نیستن. بیشتر پیرها باقی موندن. یه جورهایی مثل داستان ماسوله خودمون می مونه.در مورد مکانها توضیحی نمیدم. سعی می کنم بیشتر عکس بذارم خودتون ببینید. نمی دونم چه جوری دوباره رسیدم به هاستل.


امکان نداشت دو نفر به سادگی بتونن از کنار هم توی این کوچه ها عبور کنن   


تعمیرگاه محلی قایق

شام رو مهمون میثم بودم. یه سالاد خوشمزه ایتالیایی درست کرده بود. عاشق فرهنگشون بود قشنگ مشخص بود که جذب این فرهنگ شده. هوا کاملا تاریک شده بود. هوس کردم همون مسیرها و جاهایی رو که تو روز دیده بودم دوباره تو شب ببینم. حالا تنهایی, لذت, تاریکی, توریستهای علاف و یه کمی کبوتر با هم قاطی شده بودن. دیگه ویروس سرماخوردگی داشت حسابی اثر می کرد.


کلیسای سانتا ماریا در شب     

شب رو با میثم کنار کانال گذروندیم. از سختی های زیادی که کشیده بود گفت. اینکه از تحویل دادن ملافه های شسته شده به هاستل ها شروع کرده و الان به اینجا رسیده. در مورد ونیز و جنبه های لوکسش گفت. می گفت یه سری جزیره در انتهای ونیز هستش که مالکان خصوصی داره. این جزیره ها رو بعدا از توی هواپیما دیدم. مثلا جورجیو آرمانی یه جزیره اونجا داره.

      

آخرین عکس هایی که از ایتالیا گرفتم. ونیز از توی هواپیما. شاید عکس خیلی واضح نباشه ولی اگه دقت کنید راحت متوجه میشید چرا توی بیشتر کوچه های ونیز آب هستش. در اصل کوچه های ونیز همین کانالهای آب بین جزیره ها بودن که با ساختمون سازی تا لبه کانالها به صورت کوچه دراومدن.

شب نتونستم خیلی بخوابم. هم سرم درد گرفته بود, هم دوست ژاپنی مون داشت تو خواب با میتی کومون می جنگید, هم دوست داشتم بیرون رو ببینم. تختم چسبیده به پنجره بود. پرده رو کنار زدم. یه آپارتمان خیلی غول پیکر جلوم بود که تا چند ساعت پیش اونجا نبود! بعد دیدم آپارتمان راه میره. تازه فهمیدم یه کشتی کروز خیلی بزرگه که فقط شب اجازه داره از کانال بزرگ عبور کنه. اون لحظه خیلی احساس خوبی داشتم. دلم از تنهاییم راضی بود. دیگه نخوابیدم یه دوش گرفتم و یه کمی بال بال زدم تا صبح شد. خیلی وقتی برای گشتن نبود. یه دور کوچیک زدم و از میثم و محمد خداحافظی کردم. باید می رفتم فرودگاه تا برگردم ایران. و چه خاطرات خوشگلی رو همراهم می بردم و چه کلاه خوشگلی رو تو فرودگاه جا گذاشتم. ممنون ایتالیا! rose

 

 


برچسب‌ها: اروپا, ایتالیا, ونیز, مارکوپولو
+ نوشته شده در  دوشنبه ۱۳۹۲/۰۴/۲۴ساعت 16:18  توسط نادر  |